«من همیشه، تکه ای از تنهایی ام را با غربت چشم هایت می آمیزم و آنگه به رنگی میرسم، روشن تر از یکرنگی. من تا هنوز، تا همیشه به تو معتقدم و تاریک با من نیست آری،آنگه که چشم فرو می بندی، به غلظت مسموم تاریک پای می گذارم . تنهایم، خاموشم، تاریکم ای بوی تو خوب، من به جاودانگی یک سوگند به وفایت معتقدم و شفافیت سنگین چشم هایت را با جمله ای معترف آنگه که می گویم: